#منشی_مدیر_پارت_138
-اول ببين ماشين داره بعد تشکر کن.
وارد تاکسي سويس شدم و تقاضاي يه سرويس کردم ولي با جواب مرد که مي گفت تا نيم ساعت ديگه ماشين نداريم از انجا خارج شدم.اقاي فرهنگ با ديدنم گفت:چي شد؟ماشين نداره؟
-تا نيم ساعت ديگه نه.
-بيا سوار شو اينقدرم يکدنده و لجباز نباش.
ناچار سوار ماشين شدم.در حاليکه ماشين را روشن مي کرد گفت:چه عجب بالاخره افتخار دادي.
نگاهش کردم.به نظر ناراحت مي امد با شرمندگي گفتم:اصلا مسئله افتخار نيست.
-پس حتما مامانت گفته سوار ماشين مرداي غريبه نشو.
-اگر غريبه بوديد که الان سوار ماشينتون نبودم.
-چاره اي نداشتي چون به مامانت قول داده بودي سر ساعت دوازده تو رختخوابت باشي.
بدون اينکه جواب کنايه اش رو بدهم نگاهي به ساعتم کردم.ساعت يازده و پنجاه دقيقه بود.ناگهان توجه ام به سرعت ماشين جلب شد.با نگاهي به درجه سرعت ماشين که صدو سي را نشان مي داد وحشتزده نگاهي به او انداختم.ولي او در کمال ارامش و خونسردي رانندگي مي کرد.با ورو به خيابان....با ايست بازرسي مواجه شدم.ناخود اگاه روسري ام را جلو تر کشيدم.
فربد با نگاهي به من گفت:چيه چرا اينقدر مي ترسي؟
-اگر بگيرنمون چيکار کنيم؟
-بستگي به طرفش داره.اگر ادم نرمالي باشه که ميذاره بريم.اگه ادم گيري باشه تا صبح مهمونشون هستيم بعد تو رو مي فرستن پزشکي قانوني بعدشم ولمون مي کنن بريم.البته اگر تو خيلي عادي رفتار کني و وقتي گفت ايشون چه نسبتي با شما دارن بگي همسرم هستن هيچ اتفاقي نمي افته.
چند ثانيه بعد سربازي به شيشه ماشين ضربه زد.با پايين امدن شيشه سرباز سرش را پايين اورد و گفت:کارت ماشين و گواهينامه.
فربد در حاليکه کارت ها را از جيبش در مي اورد گفت:مشکلي پيش اومده؟وکارت ها را به دستش داد.سرباز در حاليکه من را نگاه مي کرد گفت:يکي عين همين ماشيني که شما سواريد يک ساعت پيش دزديدن.
سرباز پس از مطابقت کارت با پلاک ماشين دوباره سرش را داخل ماشين کرد و در حاليکه کارت ها را به فربد مي دادگفت:خانوم چه نسبتي با شما دارن؟
romangram.com | @romangram_com