#منشی_مدیر_پارت_123


همان طور که ايستاده بود با دستش اشاره کرد که وارد شوم. با ظرافت از کنارش گذشتم و وارد اتاق شدم. از پشت سرو صداي اقاي فرهنگ را شنيدم که گفت: تا خرابترش نکريد پاشو.

- اقاي محمدي برخاست و با دستش اشاره کرد و گفت: بفرماييد.

جاي او نشستم و نگاهي به کامپيوتر انداختم. باز مشکل قبلي را پيدا کرده بود. سريع دست به کار شدم و در عرض چند دقيقه درستش کردم و د ر حاليکه بلند ميشدم گفتم: درست شد. و جواب تشکر انها را دادم و از اتاق خارج شدم.

يکربع بعد اقاي محمدي رفت و من ميخواستم به اتاق اقاي فرهنگ بروم و براي خريد خانه ي عمو از او کمک بگيرم که خودش از اتاق بيرون امدو گفت: يادم رفت بپرسم خونه جديد چطوره؟

- خوبه

- چند روزه که اومديد؟

- چهار روز

- با اونا که ديگه برخورد نداشتي؟

- خوشبختانه نه .. ببخشيد مي تونيد يه کمک ديگه ام به من بکنيد؟

و بدون اينکه منتظر جواب او بمانم ادامه دادم. يه خونه نزديک خونه خودمون ميخوام.

- چند متري؟

- صدو پنجاه متري.. حالا ده متر پايين و بالا اشکالي نداره

- باشه فردا خبرش رو ميدم

- ممنون خيلي لطف داريد

- چه کار کنم وقتي يه نفرم اين جوري ازم خواهش ميکنه مي تونم خواهشش رو رد کنم.


romangram.com | @romangram_com