#منشی_مدیر_پارت_122
- بله و براي جواب دادن تلفن از مقابلش عبور کردم و با عجله وارد اتاقم شدم و گوشي را برداشتم وگفتم: بله
به محض شنيدن صداي تينا دوباره موجي از تنفر وجودم را فرا گرفت ميخواستم گوشي را بگذارم ولي پشيمان شدم و دوباره گفتم: الو.... الو.... صداتون نمياد دوباره تماس بگيريد. و قطع کردم. خواستم دنبال اقاي فرهنگ بروم که با شنيدن صداي مرديکه ميگفت: مگه تلفن خرابه؟ به انتهاي اتاق نگاهي انداختم و اقاي محمدي را ديدم. با عجله گفتم: سلام ببخشيد من اصلا متوجه نشدم.
- سلام خانم اشکالي نداره و با اشاره به تلفن گفت: خرابه؟
هول شده بودم نمي دانستم چه بگويم نگاهي به اقاي محمدي که با دقت ارزيابي ام ميکرد انداختم و گفتم: بله ... يعني نه... فکر ميکنم با اقاي فرهنگ کار دارن
با تعجب گفت: از کجا فهميديد با اقاي فرهنگ کار دارن؟
- همين طوري.
در حاليکه سعي ميکرد نخندد گفت: پس مزاحم بود؟
در همين موقع صداي تلفن به صدا در امد و همزمان با ان اقاي فرهنگ وارد اتاق شد. با عجله گفتم: تلفن اقاي فرهنگ.
- با من؟ خانم رسام نکنه شما علم غيب داريد و من نمي دونستم؟
- ايشون علم غيب ندارن. تو شماره تلفن اشتباهي دادي. گوشي رو بردار ديگه
اقاي فرهنگ گوشي را برداشت و پس از چند لحظه با اوقات تلخي گفت: خانم رسام اگر تينا تماس گرفت من نيستم.
سري به علامت فهميدن تکان دادم و به اتاق الناز رفتم. هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود که صداي اقاي فرهنگ را شنيدم که ميگفت: خانم رسام.
رو به الناز کردم و گفتم: ببشخيد مزاحمتون شدم.
مودب شدي.
- بودم تو نفهميدي و در حاليکه ميخنديدم اتاق را ترک کردم. اقاي فرهنگ که به چهار چوب در اتاقش تکيه زده بود با ديدنم گفت: کامپيوتر خرابه. درستش مي کني؟
- اگر بتونم بله
romangram.com | @romangram_com