#منشی_مدیر_پارت_12

- ولش کن

- تو مطمئني نمي شکنه؟

الناز با قيافه ي متعجبي نگاهم کرد وگفت: چي ميگي رمينا؟

- ا.... منظورم ليوان بود ديگه. بعيد مي دونم نشکنه! حالا تو با اين ليوان چيکار داري، تو مشکلت رو بگو.

درحاليکه که ميخنديد سرش را به علامت منفي تکان داد.

- اي بابا مثل اينکه تو منو خيلي دست کم گرفتي ها! براي حل مشکلات خاورميانه ميان سراغ من، اون موقع مشکل تورو نمي تونم حل کنم...

- شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين حايل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

با عجله از روي ميز بلند شدم و گفتم:اا .. پس چرا نمي گي جلسه مشاعره است و مرتب روي صندلي ام نشستم و انگشت اشاره ام را روي در قندان گذاشتم و به صورت کشيده گفتم: زينگ

احوال گنج قارون کايام داد بر باد

در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد

الناز خنديد و پس چند لحظه ناگهان شروع به گريه کرد.

- اااا... گريه براي چيه دختر؟ گرسنه اي، تشنه اي، پول توي جيبيت رو گم کردي؟ اگر گريه نکني اين شکلات رو بهت مي دم .

با شنيدن اين حرف الناز سرش را بلند کرد و دستهايم را نگاه کرد.

- آفرين دختر خوب يه لحظه صبر کن الان ميام.

پس از چند لحظه با يک شکلات برگشتم و در حاليکه آن را به الناز ميدادم گفتم: خب از اول ميگفتي شکلات ميخواي اينکه ديگه گريه نداره.

romangram.com | @romangram_com