#منشی_مدیر_پارت_13
- رمينا من دلم براي مامانم تنگ شده ميفهمي؟
- نکنه توام..
- اره مامانم يک سال و نيم پيش....
بغض کرده بود درد بي مادري بود ولي اگر ميخواستم جدي باشم او از اين حال و هوا بيرون نمي آمد بنابراين با حالت کشداري گفتم: اي بابا.. مثل اينکه اسم اين شرکت اشتباهي ميلاد شده. بايد بدم اسمش رو عوض کنند و بذارن شرکت بي پدرومادرها، ولي الناز اين شرکت ديگه تعادل نداره.
- يعني چي؟
- يعني سه به دو شديم
- يعني توام پدر نداري؟
با اينکه ناراحت شده بودم روحيه ام را حفظ کردم و گفتم:
- اره ولي من براي چيز ديگه اي ناراحت هستم هيچ وقت دوست ندارم در اقليت باشم.
الناز که مشکل خودش را فراموش کرده بود گفت: نگران نباش چون برادر زاده اقاي فرهنگ هم پدر نداره.
- عجب تعادلي ايجاد شد. داشتم از سرگيجه مي مردم ها! اخه برادرزاده ي اقاي فرهنگ چه ربطي به اين شرکت و اقليت و تعادل و سرگيجه و حرف مفت داره؟
- اهان و اما ربط برادر زاده ي اقاي فرهنگ با اين شرکت، نصف سرمايه شرکته. يعني اينکه نصف سرمايه شرکت از جيب ايشون در اومده.
- اوهوم.. ميگم تو تا حالا فکر کردي اين کلمه جيب چه کلمه اي.. از اون کلمه هاي ريشه اي و اصولي و بنيادي ميشه در موردش ساعت ها صحبت کردو به هيچ نتيجه اي نرسيد.از بس اصوليه ها! الناز ميگم اگه باهاش اشنايي يه دوروزي جيبش رو براي من قرض بگير . اصلا بهش بگو يه پولي بهم بده برم راجع به اين کلمه تحقيق کنم. بعد چون يه کار نو ومنحصر به فرديه مطمئنم که جايزه ي نوبل رو ميبره بعد من پول آقاي فرهنگ رو به علاوه چند درصد سود اضافه بهش بر ميگردونم. جدا فکرم عالي نيست؟
- چرا خيلي خوبه.
- خب اگر پول اوليه تحقيق رو برام درست کني قول ميدم ده درصد از کل جايزه رو بهت بدم که واسه يه شکلات مثل ابر بهار گريه نکني.
romangram.com | @romangram_com