#منشی_مدیر_پارت_116
-بله موضوع خونه چي شد با مامانت حرف زدي؟
-بله و موافقتش رو جلب کردم اگر لطف کنيد و از دوستتون بخوايد هر چه سريع تر براي خونه مشتري پيدا کنه ازتون ممنون ميشم.
-خوش شانسي چون همين الان براش مشتري پيدا کردم باهاش تماس مي گيرم عصز بياد خونه رو ببينه و اما در مورد خريد خونه متاسفانه نتونستم جايي رو پيدا کنم.البته توي مجتمع خودمون يه هشتاد متري هست يعني بيست متر از الانتون کوچکتره که فکر نمي کنم مامانت موافقت کنه.البته اينجوري نمي خواد چيزي سر بديد ولي خوب مزاياي خوبي داره که يکيش اينه که توي مجتمع همه اقايون متاهلن يعني هيچ پسري مجردي وجود نداره البته به جز من که از جانب منم خيالت راحت باشه چون قصد دارم ازدواج کنم.البته مثل خونهه قبلي اينم طبقه سومه.هر وقت مايل باشي مي توني بياي خونه رو ببيني.
-بايد با مامان صحبت کنم اگر موافق بود باشه
-يه جاي ديگه هم يه اپارتمان صد متري سراغ دارم ولي هم پول مي خواد هم اينکه دو تا پسر مجرد داره هم يه دختر بهاسم تينا
-گفتم که پول اضافي نداريم
-يعني فقط مشکل پوله چيز ديگه اي نيست؟
-اگه منظورتون تيناست بايد بگم بزرگتر از تينام رو ادم کردم و از اتاقش بيرون امدم.
***********
وقتي شرايط دو اپارتمان را به مامان گفتم بدون هيچ اعتراضي با اپارتمان هشتاد متري موافقت کرد.بدون شک مي دانست اگر اپارتمان بزرگتر را انتخاب کند من به سراغ عمو ميروم تا کمکمان کند.هنوز حرفهايمان تمام نشده بود که تلفن به صدا درامد.پشت خط اقاي فرهنگ بود و. اطلاع داد براي خانه مشتري اورده و در جواب او که مي پرسيد:مي تونه بياد خونه رو ببينه گفتم:بله مشکلي نيست.
-خب پس تا چند دقيقه ديگه مياد.فعلا خداحافظ
-خدا نگهدار و گوشي را گذاشتم و گفتم:مامان الان مشتري مياد
نگاهي به گوشه کنار خانه انداختم تا ببينم همه چيز مرتب است يا نه که صداي زنگ را شنيدم به طرف در رفتم و انرا باز کردم و با اقاي محمدي روبرو شدم.اقاي محمدي با خونسردي کامل گفت:سلام خانم بنده محمدي هستم براي خريد خونه خدمتتون رسيدم.مي تونم نگاهي به خونه بندازم؟
-بله بفرماييد
اقاي محمدي نگاهي گذرا به هال انداخت و گفت:مي تونم يه نمگاهي به اتاق هاي خواب بندازم؟
romangram.com | @romangram_com