#منشی_مدیر_پارت_117


بدون حرف به طرف اتاق مامان به راه افتادم و در ان را باز کردم و سپس اتاق خودم را نشان او دادم.اقاي محمدي در حين اينکه درون اتق ها را نگاه مي کرد گفت:تصميم براي فروش قطعي خانوم؟

-بله

در حاليکه از اتاق خارج مي شد گفت:پس هر روز که مايل بوديد با من تماس بگيريد و کارتش را به دست مامان داد.......البته من تا سه روز ديگه قراره برم جنوب و ميل دارم قبل از رفتن معامله رو تموم کنيم.........خدانگهدار خانوما و رفت.

با خوشحالي رو به مامان کردم و گفتم:اخ جون خونه رو پسنديد.





دوروز از ورود ما به خانه ي جديد ميگذشت که با قرار قبلي عمو به ديدن ما اومد. در را که باز کردم عمو دسته گل بزرگ و زيبايي را به دستم داد و گفت: نمي دونستم چه گلي دوست داري براي همين از هر گلي اونجا بود يه شاخه برداشتم.

- مرسي عمو جون خيلي خوش اومديد.

با خواهش و تمنا از مامان خواسته بودم تا با عمو رفتار خشک و جدي نداشته باشه در جواب عمو که پرسيد رزا کجاست گفتم: مامان داره لباس عوض ميکنه الان مياد و به اشپزخانه رفتم و براي عمو يک فنجان قهوه ريختم و نزد او بازگشتم. عمو در حين اينکه فنجان قهوه را برميداشت گفت: خونه قشنگيه

کنارش نشستم و گفتم:

- شما هنوز خونه پيدا نکرديد ؟

- هنوز نه يعني قيمت خونه ها خيلي متفاوته يه خونه رو به من سه باز نشون دادن هر سه بارم قيمتش با دفعه قبل فرق داشت. فکرميکنم فهميدن من وارد نيستم

- عمو جون ميخواد از اقاي فرهنگ خواهش کنم يه خونه براتون پيدا کنه؟

- اگر اين کارو کني که خيلي خوبه.

- وقتي اقاي فرهنگ از مسافرت برگشت باهاش صحبت ميکنم حالا کجا مد نظرتونه؟


romangram.com | @romangram_com