#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_66
مادرجون -سه تا عمو داری و دو تا عمه...اسماشونو که بلدی؟؟
-بله مادرجون...اون قدرا هم خنگ نیستم...عکساشونم دیدم
مادرجون-خوبه...دو تا از عموهات بچه ندارن ولی متین یه پسرداره به اسم نیما...سه سال ازت بزرگتره ...نرگس هم یه دختر داره که تقریبا با مادر تو زایمان کرد...نهایت دو هفته باهاش فاصله سنی داری...یادت نیست؟؟ اسمش مارال بود...
-چرا مادرجون ...مارال رو یادمه...ولی نیما رو گفتید اصلا یادم نیست...
مادرجون-چون اون موقع همراه مادرش کانادا بودن...وقتی هم برگشتن دیگه ما رابطه ی با هم نداشتیم....
-خوب...اون یکی عمه...آهان عمه شهین چی؟؟اون بچه نداره؟؟
مادرجون لبخندی زد -چرا اتفاقا...سه تا ...شروین و شهیاد و نینا...
شروین حدوند یک سال ازت بزرگتره ولی شهیاد و نینا که دوقلو هم هستن یه سال ازت کوچیکتر هستن...
-مادرجون..از اون شب مهمونی بگو....
مادرجون آهی کشید-اون شب....اون شب بدترین شب زندگیم بود....
مادرجون به یه نقطه خیره بود ....چند دقیقه ای حرف نزد و انگار داشت حرفاشو منظم میکرد.....
به حرف اومد...
مادرجون-فکر میکردم دارن میان کدورتها رو برطرف کنن...ولی .... اونا حتی صبر نکردن شام رو بخوریم بعد شروع کنن...
-حرفشون چی بود؟؟؟
مادرجون-حرفشون سر این بود که وقتی تو و پدرت دارید از اینجا استفاده میکنید ....اونا هم سهم ارثشونو
میخوان ... میگفتن ...ای بابا ...حرف اصلیشون همین بود .... باورت نمیشه نیلو اونا حتی حرمت محسن رو هم نگه نداشتن... همین متین....سر محسن داد کشید...رفت جلو سینه به سینش ایستاد و سرش داد زد که ارثشو میخواد....
همشون وضعشون خوب بود...لجبازی کردن...اونا همیشه به پدرت به خاطر همه چی حسادت میکردن....
romangram.com | @romangram_com