#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_64

مادرجون اخمی تصنعی کرد
مادرجون-دِ بگو دختر...معلومه حرفت مونده تو دهنت...
-آخه میترسم عصبی بشید و ....یه موقع حالتون....
مادرجون -حالم بد نمیشه...بگو دیگه جون به لبم کردی دختر...
-مطمینید؟؟
مادرجون فقط چشم غره ای بهم رفت...
مونده بودم چه جور بگم که به این نتیجه رسیدم یه مقدمه چینی بکنم
-مادرجون ....وقتی مادرم تصادف کرد ...هنوز با عمه ها و عموها رابطه داشتیم؟؟؟
مادرجون اخم کرد و خواست بلند شه ..میدونستم حرف زدن راجب اونا ناراحتش میکنه...ولی هیچ وقت نفهمیدم چرا...
-مادرجون ...جون من بگید...
پوفی کرد و نشست
مادرجون-دفعه ی آخرت باشه جون خودت رو قسم میخوری...فهمیدی؟؟؟؟
-بله ....ولی شما هم بشینید یه کم صحبت کنیم خواهش میکنم
مادرجون-بله داشتیم....
-از همون موقع من و بابا اومدیم پیش شما؟؟
مادرجون لبخندی زد-آره ...اون موقع تو فقط شیش سالت بود...یه پری کوچولوی مهربون....
-یه سوال میپرسم ...دوست ندارم بازم مثل همیشه منو بپیچونید ...میخوام دلیل قطع رابطمونو با عمه ها و عموها بدونم...

romangram.com | @romangram_com