#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_54

رفتم آشپزخونه و دو لیوان شربت ریختم و برگشتم و روبروش نشستم
کبیری -چرا نمیخواید گلناز خانم بدونه؟؟؟
-چون مادرجونم حالش برا شنیدن این چیزا مساعد نیست
کبیری- میتونم بدونم حالشون چه مشکلی داره ؟؟
نگاهی بهش کردم که یعنی به تو چه مربوطه ...ولی اونم از نگاه پرسشگرش کوتاه نیومد...
-مشکل خاصی نیست که خودم نتونم از پسش بربیام و نیازی نمیبینم به آدم بیگانه از اسرار زندگیمون چیزی بگم....
کبیری-بیگانه؟؟!! من وکالت بچه هاشونو دارم
-برام مهم نیست شما چه کاره اید ...فقط الان برام مهم اینه که شما اینجا چی میخواید ... !
کبیری- شما دختر تند مزاجی هستید ....و ...باید بگم...خوشحالم از آشنایی باهاتون...
-ولی من از این آشنایی احساس خوبی ندارم ...البته معذرت میخوام که اینقدر رک میگم....
کبیری لبخندی زد-خواهش میکنم ...درک میکنم ولی گناه خانواده ی پدریتون رو امیدوارم به پای من ننویسید ...
ابروم رفت بالا-گناه؟؟؟؟ من منظورتونو نمیفهمم
کبیری -بزودی متوجه میشید ...البته طرف حساب من گلناز خانمه و من باید با ایشون ملاقاتی داشته باشم....
-گفتم که آقا ....مادرجونم تحت گفته ی پزشکشون نباید استرس یا هیجانی تو زندگیشون باشه ....
کبیری بلند شد
کبیری-از قرار معلوم...من با شما کنار نمیام نیلوفر خانم ....
-میری هستم ...

romangram.com | @romangram_com