#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_53
کبیری-دیدیشون...خیلی قدیم...در ضمن از نظر ظاهر و پوشش و حتی چهره....
اخمی کردم...ولی لبخند مضحکش نرفت....
کبیری-اجازه ی ورود میدید؟
با اکراه از جلوی در رفتم کنار ..داشت با کفش داخل میشد که داد زدم
-اینجوری؟؟
بدبخت سکته زد با صدام...
کبیری-چه جوری؟؟
-با کفش؟؟ تو این خونه ما نماز میخونیم...لطفا در بیارید بیاید داخل...
بازم اون لبخند مسخرشو زد...
کبیری-دیدید گفتم....شما از همه نظر با خانواده ی پدریتون فرق دارید...
بازم اخمی کردم که اصلا اهمیتی نداد و کفششو درآورد و با همون لبخند وارد شد...
در ورودی رو بستم وهمراهش وارد شدم خواست بره سمت سالن که گفتم
-بایستید....
ایستاد و برگشت سمتم...
کبیری-چرا؟
-لطفا بفرمایید سمت نشیمن...نمیخوام مادر جون بدونه شما کی هستید و از طرف کیا اومدید ....
ابرویی بالا انداخت و همراهم اومد و رو راحتی های نشیمن نشست ...
romangram.com | @romangram_com