#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_51

مادرجونم هم داشت گریه میکرد...خوشحال بودم که تنها کسم چیزیش نشد
دکتر بهمون گفت امکان درمان کامل هم وجود داره ولی فقط زمان می بره.... اما مهم نبود....مهم فقط مادرجونم بود با سلامتیش
همراه مادرجون بعد ازدکتر رفتیم امامزاده صالح و کلی کیک و شیرینی نذری که برای مادرجون کرده بودم رو پخش کردیم و بعد از یه زیارت برگشتیم خونه
مادرجون اصرار داره برگردم سر کار ولی من دوست نداشتم تا کامل شدن سلامتیش برم ...اما باگفتن زمان بر بودن درمان از طرف دکتر راضی به رفتم به سرکار شدم البته از سر ماه که یه هفته بهش مونده بود
تو آشپزخونه بودم که با صدای زنگ آیفون غذا رو زیرشو کم کردم و رفتم ...کسی تو آیفون دیده نمیشد
با تردید گوشی رو برداشتم
-بله؟؟
-سلام ....کبیری هستم...با خانم گلناز دوستی کار داشتم
-سلام...ببخشید شما؟؟؟
کبیری-در رو باز کنید متوجه میشید
-من نه شما رو میشناسم که در رو باز کنم و نه شما رو میبینم... میشه کمی بیاید این طرف ببینمتون...؟
سایه ای افتاد و قامت پسر جوون و خوشتیپی ظاهر شد
اوووووووه....کت شلوار مشکی بابولیز سفید و کراوات مشکیه باریک و ....
انگار داره میره عروسی...
-خوب حالا که میبینمتون میشه بگید دقیقا کی هستید ....؟
پسر لبخند ملیحی زد-بله...من....
-وکیل هستم

romangram.com | @romangram_com