#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_40

-نه...یعنی آره....من مرخصی میخوام ...
ابروهای امیر رفت بالا
امیر- بعد از دو روز کار کردن؟؟
سالاری-چرا دخترم؟؟
-راستش ...راستش...
بغضم نذاشت بگم
سالاری نگران پرسید-چی شده ؟؟
-مادرجونم بیمارستان بستریه....نمیتونم تنهاش بذارم...
سالاری-وای....متاسفم ...چرا؟
-درد معده....البته همیشه بود ولی جدیدا زیاد شده و...الانم دیروز ...دکتر گفت...دکتر گفت ....
گریم گرفت و اشکام ریخت...
نمیخواستم ولی ریخت....تحمل حرفای دیروز دکتر تا الان برام مثل بالا بردنیه وزنه ی دویست کیلویی بود ...خدایا
خدایا حرفتای دکتر از دیروز رو اعصابمه...از دیروز دارم سعی میکنم به روی خودم نیارم...
حتی تو ذهنمم برا خودم تکرارش نکردم
ولی الان ..با گفتنش تحملم از بین رفت....
سالاری اومد کنارم رو مبل نشست
سالاری-چی گفت دکتر...؟

romangram.com | @romangram_com