#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_41

نگاهش نگران بود ...
نگاه امیر خالی بود ...فقط تو چشمای من خیره بود ...
نگاه ازش گرفتم و باز به سالاری نگاه کردم
-گفت...گفت احتمال زیاد روده شه...مشکوکه..مشکوکه به ...سرطان روده
سالاری سرشو پایین انداخت....
سالاری-خدای من...
سکوت شده بود ...فقط صدای گریه ی من بود که میومد....
سالاری-ان شاءالله که نیست وفقط شک باشه...
سالاری ده روز برام مرخصی نوشت
بالاخره اون چند روز تموم شد و روز گرفتن جواب آزمایشا رسید...
از صبحش دلشوره داشتم ولی به خاطر مادرجون لبخند میزدم
تو این چند روز یا خواب بود یا بیهوش ....ولی امروز سرحال بود....
با پاهایی لرزون جواب آزمایش رو بردم اتاق دکتر
وقتی روبرویدکتر نشستم تو حال خودم نبودم ...فقط حواسم به اخم پیشونیه دکتر و لبخند متناقضش با اخم بودم....
نمیدونستم کدومو معنی کنم ...
دکتر-خوب....تشخیصمون غلط بود دخترم....
حرفش بعد از چند لحظه تو ذهنم حلاجی شد ...ناخداگاه نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم

romangram.com | @romangram_com