#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_37

بعد از سلام با سمانه با اعصابی خورد و قیافه ای ناراحت وارد اتاق شدم
امیر- سلام عرض شد...
نگاهی بهش کردم
-سلام ....
ابروهاش رو بالا انداخت و نگام کرد
اگه رو مد حالگیری بودم الان میگفتم چیه...؟ نگا داره ..؟!
ولی اصلا حوصله ی هیچ کس و هیچ حرفی رونداشتم...
اونم دید من کاری نمیکنم بیخیال شد ولی گه گاه نگاهشو حس میکردم...
منم انگار نه انگار خودمو مشغول نوشتن برنامم کردم که البته اونم هی ارور میداد ...
برنامم هی ارور میداد ...
فکرم فقط پی مادر جون بود ....بازم دکمه ی اجرا رو زدم ولی بازم ارور داد....
بلند گفتم
-لعنتی....
امیر متعجب نگام کرد ...اهمیتی ندادم ....بازم مدتی نوشتم و بازم ارورو داد ...
ارور برنامه ..درد مادرجون ...فشار روم ....همه و همه دست به دست هم داده بود داغونم کنه ...ناخودآگاه اشکم ریخت....اصلا حواسم پی نگاهی که روم زوم بود نبود ....
دستمو مشت کردم و کوبوندم رو کیبورد
امیر-چته بابا ...ترسیدم ...

romangram.com | @romangram_com