#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_29
آسانسور ایستاد و درش باز شد ....وای نه ...برای اولین بار تو عمرم میخوام سوار شم...بشم؟؟؟خدایا خودت سالم برسونم..
امیر وارد شد
امیر-سوار شید
با گامهایی متزلزل سوار شدم ...
به محض بسته شدن در چشمای منم بسته شد و نفسم تو سینه حبس ...
با صدای خنده ی مسخرش چشمم باز شد
امیر- نگفتم میترسید؟؟
-نمیترسم....
امیر- ولی شواهد اینو نشون نمیده خانم نیلوووو
درست مثل سمانه که نیلو رو کش داد گفت ....هم خندم گرفته بود هم عصبی بودم
-میری هستم ....
امیر اخمی کرد
بالاخره در اون اتاقک فلزیه آدمخوار باز شد و پریدم بیرون....
ولی بعد از تموم شدن کارا دوباره مجبور شدم به سوار شدن به آسانسور ....
تو آسانسور بودیم و من در حال صلوات فرستادن برای سالم رسیدن که صداش افکارمو به هم ریخت
امیر- من نمیدونم چرا شما تو آسانسور اینجوری اید...ولی باید بگم...باید عادت کنید ...هر روز از پله بالا رفتن کار غیر منطقی ایه...
romangram.com | @romangram_com