#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_20

امروز برای لباسام وسواس بیشتری نشون دادم...باید بدونن کم کسی نیستم...
مانتو سورمه ایه خوشگلم و با جین آبی سنگشور خوشرنگی پوشیدم و کتونی مشکیمم پوشیدم با کیف دستیه مشکیم...
شال دورنگ سرخابی سورمه ایمم سرم کردم و بعد از اطمینان حاصل کردن از خوشتیپیم زدم بیرون...
بله...ماشین خوشگلمم تمیز و براق
آماده ی رفتن بودم که مادرجون اومد با یه قرآن و من با ماشینم از زیر قرآن رد شدیم ...البته زیر نه ها ...از کنارش ....
حال خیلی خوبی داشتم
بعد از بیست دقیقه به شرکت رسیدم و برخلاف اون دفعه رفتم داخل پارکینگ مجتمع...خیابون اعتباری نداشت ...ماشینمم خوشگل ...
از ماشین که پیاده شدم ...دستی روش کشیدم
-قربونت برم من عروسک ...
با صدایی یه متر پریدم هوا و حرفم تو دهنم موند
برگشتم که همون رییس اوندفعه ایه رو دیدم ...اسمش چی بود ؟؟ آهانننن
امیر ...امیر سالاری
نگاهش مغرور بود و پوزخندی گوشه ی لبش....
اعصابم با دیدن پوزخندش تحریک شد ...
-امری بود جناب ریییییس؟؟؟
رییس رو از قصد گفتم که بفهمه کاره ای نیست
امیر- اون دفعه هم گفتم...من رییس نیستم ...پدرم رییس شرکت هست

romangram.com | @romangram_com