#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_12
در مقابل چشمای درشت و پرسشگر سمانه (منشیه شرکت ) از شرکت خارج شدم و زدم بیرون ...
با چند تا نفس عمیق عصبی بودنمو خالی کردم و رفتم اون سمت خیابون....
سوار ماشینم شدم و خواستم ماشین رو روشن کنم که نمیدونم چرا نگاهم به پنجره ی طبقه ی چهارم افتاد ....و در کمال تعجب دیدم رییس خیره نگام میکنه...
هول نشدم...منم نگاش کردم ...خیلی پررو بود نگاهشم نمیگرفت...
با تاسف سری تکون دادم که نمیدونم از اون فاصله دید یانه ...نگاهم ازش گرفتم و ماشین رو روشن کردمو با سرعت زیادی رفتم ...
حالا جواب مادرجونم و چی بدم با این ماشین ؟؟؟؟
به خونه که رسیدم از ماشین عروسکم که الان شکل یه ماشین قراضه شده بود پیاده شدم
زنگ رو که زدم مادر جون در رو باز کرد
-مادر جون ریموت رو هم بزن قربونت برم
مادرجون- باشه عزیزم
بعد از چند لحظه در باز شد و من بازم سوار ماشینم شدم و رفتم داخل
مادرجون با لبخند اومد جلوی در سالن و با دیدن ماشینم با دستش زد رو صورتش
مادرجون -وای خاک به سرم
با خنده پیاده شدم و رفتم جلو
-خدا نکنه مادرجونم ...
مادرجون با چشماش داشت تمام اجزای بدنمو میکاوید
مادرجون-چی شد؟؟؟خودت چیزیت که نشده؟؟
romangram.com | @romangram_com