#محاق_پارت_91
سر هردومان چرخید و نیلوفر بالا پرید. دستی به تاپ کاپی شکلش کشید:
ـ کِی اومدی؟
همایون پالتویش را روی اپن پرت کرد و سمتمان آمد:
ـ از اولش اومدم. در خونه نیمه باز بود!
دستش را برای نیلوفر باز کرد:
ـ بیا...
نیلوفر تلخ خندید و همایون تن نیلوفر را از روی مبل بالا کشید و در آغوشش چلاند:
ـ حیفمه که چشمات بی ریخت شه.
نیلوفر روی تکیه گاه کاناپه نشست و دست دور گردن همایون انداخت و همایون خم شد و بوسه ای روی موهایم کاشت:
ـ دارید نگرانم می کنید...
شانه هایم را لمس کرد و رو به نیلوفر ادامه داد:
ـ می دونی تا الان چه قد جلوی خودم رو گرفتم که نرم دک و پوز اون لندهور رو پایین بیارم؟
از روی کاناپه بلند شدم و کنار همایون ایستادم:
romangram.com | @romangram_com