#محاق_پارت_79
با دستم راه را نشان می دهم:
ـ کلی آدم اونجا ریخته، که براشون مهم نیست؛ برای منم نیست؛ ولی حوصله مرد جماعت رو ندارم، با این موهای چندشت!
در واقع موهایش قشنگ است، فِر های مردانه ای خیلی کم و این کش روی موهایش جذاب تر و خشن تر نشانش می دهد.
مچ دست آزادم را می گیرد و من در یک حرکت،کش دور سرش را شتاب می گیرم و می کشم و در صورتش رها می کنم.
کِش از هم می پاشد و نیمی از آن به صورتش سیلی می زند. رد ضربه گونه هایش را به زخم می رساند. أبروی خط خورده ی سمت راستش بالا می رود و سیگارش بی حواس از گوشه لبش روی شلوارکش می افتد.
انگشت سبابه ام را جلویش تکان می دهم:
ـ من نمی دونم مستی، خُلی، دیوونه ای یا هر چیزی، دم پر من نباش، حوصله ندارم. سفرم رو خراب نکن. برو فکر یه هم تخت دیگه ای!
و با ضربه ای به بازوی عضله ایش آنجا را سریع ترک می کنم.
*
آدم ها را دوست نداشته باش، تعداد معدودی هستند که تو را می خندانند؛ اما آن هایی که تو را به گریه می اندازند، جفا در حقت می کنند.
آدم ها را دوست نداشته باش، کج فهمی شان همیشه هست و اگر هم نخواهند، روزی تو را اذیت می کنند و روزی خوشبختت می کنند.
آدم ها را دوست ندارم، پالتویت را کوتاه می بینند، صفت دختر خـراب می دهند!
لاک قرمز می زنی، جلف می خوانند!
romangram.com | @romangram_com