#محاق_پارت_74
#پارت_بیست_و_هشت
#پارت_28
چندبار پلک می زند و انگار تازه متوجه درد پهلویش می شود، با عجز مشغول مالش پهلویش می شود:
ـ عنتر داشتم دوربین مخفی می دیدم خب...
با دستم "برو بابایی" تحویلش می دهم و سمت اتاقم می روم. بی تقه وارد اتاق می شوم و ژیلا نیم خیز شده،چراغ خواب را روشن می کنم.
چشم های خواب زده اش را به من می دوزد:
ـ تویی؟
سر تکان می دهم:
ـ نه روح شوهر مرده ات هستم.
می خندد:
ـ باز کی گازت گرفته، هاپو؟
romangram.com | @romangram_com