#محاق_پارت_68

با شتاب خودش را روی ماسه می اندازد و من شک می کنم؛ سرش نشکند؟

بی حوصله موزیک را رد می کنم و دلم می خواهد یک راک ضربدار یا کلاسیک آرام گوش دهم؛ اما بی خیال می شوم و موزیک بعدی خودش می خواند.

ـ نصفه شبی چرا تنها نشستی؟

چیزی نمی گویم، درواقع حوصله حرف زدن ندارم.

آمده ام خلوت کنم، از این واضح تر دیده نمی شود؟

هیکل مردانه اش را بالا می کشد و دست چپش را تا می زند و زیر سرش می گذارد. به پاکت سیگارم نگاه می کند:

ـ می تونم یدونه...

بی حرف پاکت و فندک را سمتش پرت می کنم و او در هوا می قاپدش:

ـ کم حرف به نظر میای!

با اخم نگاهش می کنم:

ـ برو جای دیگه حرافی کن! از آدم های حراف متنفرم.

لب هایش به قصد خنده کج می شود:

ـ به اندازه کافی اون دختر مخم رو خورده بود، درک می کنم؛ ولی لامصب ول نمی کرد. تا اسم ننه آقامم در نمی اورد، نمی تمرگید سرجاش!


romangram.com | @romangram_com