#محاق_پارت_67
حواسم جمع است که با برگشتن سرم، چشمکی به دو دخترجوان می زند.
بی خیالش می شوم و پوزخندی می زنم.
به درک که امشب کمی دلم گرفته و موزیک غمگین با ولوم زیاد گوش می دهم.
به درک که کابوس هایم فقط و فقط دو صحنه را فلش بک می کند.
به جهنم که دست هایم با یادآوریش می لرزد.
همایون را می ترسانم، نیلوفر را می رهانم و خودم را به خودزنی می رسانم.
#پارت_بیست_و_شش
#پارت_26
پوست لبم را به دندان می گیرم و او کنار می نشیند.
خیلی وقت است غریبه ای کنارم بی غل و غش نَنِشسته است.
دمپایی هایش را از پایش در می آورد و کمی خودش را بالا می کشد.
romangram.com | @romangram_com