#محاق_پارت_66

با دست های تر شده صورتم را خیس می کنم و از پشت خودم را روی ماسه ها می اندازم و بلند فریاد می زنم:

ـ خسته ام، خسته ام، می روم می روم بلکه از تیرگی رد شوم...

و کجا این تیرگی رد شدن دارد را خدا عالم است.

به ولله که حوصله خودمم را ندارم، به زور و بلا؛ حتی گاهی همایون و نیلوفر را تحمل می کنم.

همیشه بعد سالگرد ارکیده بد عنق و گند اخلاق می شوم.

کم حرف تر و بی حوصله تر می شوم.

یک قایق زرد رنگ آرام بر موج دریا می غلتید. پسران جوان بور عکس های سلفی شان را با غش غشِ خنده بی دلیل می گرفتند.

چشم روی هم می گذارم و سرم را با موزیک آرام تکان می دهم. دیگر صدای خنده های زنان مست را نمی شنوم، فقط موزیک بود و امواجی رام شده.

ـ خلوت کردی!

چشم هایم در کسری از ثانیه باز می شود. ژست نگرفته است؛ اما چشم هایش جای من، به حرکت زیگراگی آب است.

من کِی به او اجازه دادم مفرد با من حرف بزند؟

شانه بالا انداخته، روسری سه گوش ساده را بیشتر به خودم می فشرم و چهار زانو می نشینم.

شلوارک تا کمی پایین تر از زانو و رکابی ساده به تن دارد.


romangram.com | @romangram_com