#محاق_پارت_61
ـ هلو لامصب. اگه من بودم، هواپیما به آسمون نرسیده، شماره اش رو گرفته بودم.
شانه بالا می اندازم:
ـ فعلا انگار شعور اون مردِ از تو بیشتره!
مردمک هایش را در کاسه چشم هایش به چرخش در می آورد:
ـ بی عرضه ست.
با بی اهمیتی لبی کج می کنم و به کمک فرشته می روم. آبمیوه ها و کیک ها را در پلاستیک جدایی می اندازد و کیک ها را در پلاستیکی دیگر...
پلاستیک آبمیوه را من می گیرم و پلاستیک کیک ها را ژیلا...
ژیلا با آن لب های ماتیک زده ی صورتی و موهای بلوطی تازه رنگ شده، به رویم لبخند می زند و همیشه این زن را دوست داشتم. سرپرست خوب و مهربانی بود. این مدت کوتاه که با آنان آشنا شدم، تنها چند سفر کاری ام به خارج از کشور رسیده است، بقیشان شهرستان های داخلی بود. مرا تازه کار؛ ولی زبده می دانستند.
#پارت_بیست_و_چهارم
#پارت_24
به سختی مدرک زبان فرانسه گرفتم و کنارش نم نمک روسی را هم به انگلیسی چسباندم. می گفتند؛ زبان خارجه برای مهمانداری هواپیما خیلی مهم است. پرستار بودند هم کمک شایانی برای رسیدن به شغل می کرد؛ اما درکل باید یک دوره مدت داری می دیدی تا برای سفر آماده می شدی.
romangram.com | @romangram_com