#محاق_پارت_60

ـ سلام، روز بخیر. شریف غبادی هستم، سفر خوب و دلپذیری رو برای همه آرزومندم. لطفا به این نکته توجه کنید؛ مهمانداران برای در صورت بُروز مشکلی گوش به زنگ هستند. در صورت وجود هرگونه اتفاقی، حتماً با مهمانداران درمیان بگذارید. متشکرم.

با لبخند بی حسی بین ردیف کناری ژیلا قدم بر می دارم، ژیلا و فرشته مشغول همان حرکات همیشگی هستند.

نیما گوشه ای تماشاگر ردیف هاست.

کنارش می ایستم وبه دیواری کابین تکیه می دهم:

ـ به چی نگاه می کنی؟

با خنده سر پایین می آورد:

ـ همون دختره و مادرش. دختره رو ببین...

با چشم به آنجا اشاره می کند .مسیر نگاهش را به همان دوصندلی می رسانم. مرد موبلند و دختری آدامس ترکان!

دختر ناخن های مانیکور شده اش را هی تکان می دهد و با مرد درحال صحبت است.

چهره ام درهم می رود، جوری مادرش جنبش راه انداخت، انگار مرد شماره زیر پای دخترش انداخته است، به قول آن مو بلند؛ دخترش همچین بدش هم نمی آید!

به نیما نگاه می کنم:

ـ دختره چه سیسی داره.

نیش چاک می کند:


romangram.com | @romangram_com