#محاق_پارت_58
مرد خونسرد به صندلی پشت تکیه می دهد:
ـ تو فرهنگ شما، نگاه؛ یعنی دارم می خورمش؟
خنده ام را می خورم و نیما اخم آلود به زن نگاه می کند:
ـ خانم محترم ایشون الان باید جای خودشون بشینند. لطفا تا صعود هواپیما جای خودتون بشینید، بعد که همه چی سازگارشد. دختر خانمتون هم پیش شما میان. اوکی؟
پِی حرف نیما ادامه می دهم:
ـ بفرمایید خانم، هیاهو راه نندازیم بهتره. به راحتی مشکل حل میشه.
زن بازویش را از دستم رها می کند و موهای خوشحالتش از روسری حریرش بیرون می زند:
ـ من نمی خوام دخترم پیش این غول بشینه.
#پارت_بیست_و_سوم
#پارت_23
از صفت داده اش، چشم هایم گرد می شود. آنقدر هم غول نبود، فقط کمی درشت هیکل بود. حالا انگار دخترش با آن تیپ جلف و آدامس ترکانیش قصد جلب توجه اصلا ندارد! جمع کن خودت را بابا...
romangram.com | @romangram_com