#محاق_پارت_36
ـ همایون، برای من تو نمی شه. هرکی بیاد برای من تو نمی شه احمق...
دوباره می پرسد، دوباره تکرار می کند و انگار سر من را در دیگ بزرگی می جوشانند. داغ کرده ام و این حجم از نتوانستن، آزارم می دهد.
با فریاد جیغ می زند:
ـ پس جای عرفان رو کی می گیره، پول؟ یه خونه ی لوکس؟ بهترین ماشین؟شایدم یه شوهر تاپ...
احمق شده است، نمی شنود که من دارم جان می دهم، که من چم و خم زندگی ام میان آغوش او و همایون گم می شود.
نمی فهمد و جنون همین است؟ همین که در را قفل می کنی و فکر خودکشی باشی؟
لعنت به عطر عرفان، همه مشامم را پر کرده است. عطرش کاش مثل؛ خودش خوش بو باشد.
کاش همان پسر بقال سر کوچه با یک پراید 132سفید می ماند.
بزرگ که می شویم آرزو هایمان هم بزرگ می شود و آن زن شاید آرزویش بود.
با صدای باز شدن در اتاق نیلوفر، پرشتاب می چرخم و به همایون متعجب نگاه می کنم. یادم می آید تلفن را رها کردم و صدای جیغ نیلوفر به گوش میثم قطعا رسیده است.
میثم را نمی بینم و همایون سمت در تراس با دو می آید. با دستگیره بازی می کند:
ـ چرا وایسادی؟ برو پیچگوشتی رو بیار. زود باش.
romangram.com | @romangram_com