#محاق_پارت_34

ـ بیا کمکم کن.

قطره اول اشکش می ریزد، جیغی می کشد:

ـ بیا دیگه، چه جوری می خوای کمکم کنی؟

بینی ام را بالا می کشم و دستم را روی شیشه می گذارم:

ـ نیلوفر، من برات مگه مهم نیستم؟

سرتکان می دهد:

ـ بعدِ عرفان برام مهمی.

دست چپم را روی صورتم می کشم:

ـ میشه بس کنی؟ میشه در رو باز کنی؟

صورتش را به میله جان پناه تکیه می دهد:

ـ تو چی؟ میشه به من فراموشی بدی؟ میشه خوابم کنی؟

زیرلب فحشی می دهم و می غرم:

ـ به من رحم کن...


romangram.com | @romangram_com