#محاق_پارت_2

ابرها کنار که رود، نیمه تراش خورده ی ماه خونین می شود.

تو همان بودی که شبی، تمام نطفه عشق را در من کور کردی!

هبوط بی تو بودن به فصلی به نام" رفتن" می ارزد.

جلوی راهم را نگیر، هی نگو؛ یادت است چه کار کردیم؟ یاد است پیشانی ات را بوسیدم؟ یادت است موهایت را رج زدم؟

نه دیگر این بازی به نام تو و به کام بی خوابی هایم تمام نمی شود.

تاس را بینداز، یک بار، دوبار، سه بار، من می بازم به تو، تو می بازی به من، من اشک می ریزم و تو نگاهم می کنی و امان از نگاه هایی که در خواب دیده نمی شود.

نفس می کشم و بوسه بر چشم ها کاشته می شود و این بار ماه من در محاق می افتد!

*



یاد بگیر؛ از همه چیز بترسی، از عشق، از غذا، از خواب، از...

یک روز به دست همین ها خواهی مُرد، هی تو باید بترسی.

پرده را نکش، با توأم نفس بکش.

بترس! هجوم آلوده ی عشق تن ها را در تابوت می لرزاند.


romangram.com | @romangram_com