#محاق_پارت_19

ـ من هیچ ربطی به این موضوع ندارم؛ اما مردی که عکس نامزد قبلیش رو توی جیب کتش داره؛ یعنی دوسش داره و تو اضافه ای! نمی خوام زندگیت رو بهم بزنم...

دست درون جیب شلوار جینش می برد و حلقه نقره ای رنگ را سمت زن می گیرد:

ـ مردی که حلقه ازدواجش رو توی جیبش می ذاره، یه روز تو رو هم توی جیبش می ذاره و یادش میره که تعهدی داره!

نیلوفر نفسی عمیق می کشه:

ـ میشه بریم؟

میثم حلقه را درون جیب پالتوی زن می اندازد و جلوتر از ما راه می افتد.

سوئیچ را درجیبم فشار می دهم.

زن را پشت سرمان جا می گذاریم و همایون را کنارم حس می کنم، نگاهش می کنم و او با اخم های درهم حرف می زند:

ـ دوبار می ذاشتی تو صورت نیلو داد بزنم، نصفه شبی تو کوچه جمعش نمی کردیم.

و او حرف زیاد می زد، همایون و زدن؟ آن هم در به جان نیلوفر؟ ته عصبی شدن همایون مثل همین امشب ترسناک شدنش و سرخی چشم هایش است، ته عصبی شدنش یک ماه حرف نزدن و بی محلی هاییست که خریدارم.

همایون هم امشب زیادی بیدار مانده بود، زیادی دل نگران شده بود.

اخم آلود نگاهش کردم:

ـ کجات وصله به نیلو که بخوای سرش داد بزنی؟


romangram.com | @romangram_com