#محاق_پارت_186

حالا اگر یک ماشین پیدا شد، من شَرَم را کم کنم؟

عینک دودی ام را رو موهایم می گذارم:

ـ الهیه؟

مرد بی خم شدن به سمت من، تنها سر تکان می دهد.

در ماشین را که باز می کنم با موج عظیمی از هوای خنک مواجه می شوم و جگرم حال می آید. به کناره ی در تکیه می زنم و گوشه ی ناخن اشاره ام را به دندان می گیرم.

گوشی که زنگ می خورد، چشم هایم را تنگ می کنم و جواب می دهم:

ـ همایون معلوم هست؛ کجا رفتید؟ بابا هیچ کدومتون خونه نبودید، منو الهیه برسونید!

سرخوش می خندد:

ـ بچه سوسول، حالا یه بار با راننده شخصیت نرفتی ها...

دهان کجی می کنم:

ـ حرف مفت نزن ها، پختم تا یه ماشین پیدا شد. اخه لازم بود؛ هردوتا ماشین رو ببرید. حداقل اون میثم عوضی ماشینش رو می گذاشت!

خمیازه ای می کشد:

ـ میثم می خواست؛ از اون ور سریع بره، سراغ سیما؛ چون پروازش نیم ساعت دیگه می نشست.


romangram.com | @romangram_com