#محاق_پارت_175

شالگردن کنار دستم را لمس می کنم. دست هایش همین را لمس کرد. گونه ام و گوش هایم را با وسواس لمس می کنم.

زبری ته ریشش انگار حس می شود که تنم مور مور می شود. بغضم را خفه می کنم و "لعنتی" بلندی زیر لب می گویم.

ترس ها را به جان ریخت و رفت...

ترس ها را طوری به جان ریخت که کابوس هایم یکی پس از دیگری، جلوی چشم هایم ظاهر می شوند. سیاه، سفید... قرمز و جیغ دار...

می خواهم اعتراف کنم؛ می ترسم.

می خواهم اعتراف کنم؛ از او، از رفتارش، از حرف هایش می ترسم.

دیشب گوشه ی درخت چنباته زدم. جیغ که زدم، زن همسایه فهمید...

جیغ دوم را در گلو کشیدم. انگار یکی از موهایم گرفت و کشیدتم.

https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw





#پارت_پنج_و_نه

#پارت_59


romangram.com | @romangram_com