#محاق_پارت_173

هنجره ام می سوزد. انگار در این زمستان گرمازده شده ام؛ طلب یک جرعه آب دارم.

من، اینجا ایستاده ام. اینجا زنی ایستاده است که شب هایش در محاق و روز هایش در ابرها سپری می شود.

اینجا زنی ایستاده است که تنش به گور نرفته، می لرزد. تاوان کدام خربزه نخورده ایست که می لرزم؟

ـ جیغ نزن، دهن این توله رو یکی ببنده...

دست و پا می زنم. چسب پهنی روی دهانم قرار می گرد و اشک هایم یکی پس از دیگری می ریزد.

ـ می خواستم؛ برات فیلم +18 مفتی بذارم؛ اما انگار اهلش نیستی.

موهای او را می گیرد. چنگ می زد و او جیغ می کشد:

ـ چی می خوای عوضی؟

روی تخت پرتش می کند:

ـ عوضی منم؟ می خوای عوضی بودن بهت نشون بدم، دختر آشغال؟

چشم فشار می دهم. خواب ها را الان می خواهم، کابوس های پر عرق را الان می خواهم. کاش نباشم. بروم، آنقدر بروم که برگشتنم سخت شود...

شلاق کمربند سگک دار اشک هایم را خشک می کند.

ـ میگی کجاست یا نه؟


romangram.com | @romangram_com