#محاق_پارت_172

ـ یه بار یه دختر 17 ساله رو کشتم؛ بعدش خوابم برد. دختر 19 ساله کشتم؛ بعدش خوابم برد. دختر 21 ساله کشتم؛ بعدش... دختر 23 ساله بکشم؛ به نظرت باید جشن بگیرم؟

نفس حبس می ماند. حبسِ، حبس... صدا نمی شنوم. زنگ های گوشم بلندتر می شود " دختر بیست و سه سال بکشم؛ به نظرت باید جشن بگیرم؟"

سن مرا می دانست. ترس هایم را می شناخت. صدایش آشنا بود؛ اما نمی دانم کیست؟

نمی دانم بازی اش چیست که قلبم را به سکته می رساند و ضربانش به قدری تند می شود که او حس می کند.

شالگردن را بیشتر فشار می دهد:

ـ امشب، شب خوبی برای کشتنت نیست؛ حوصله خون ندارم. راستی وقتی خواستم بکشمت؛ عطر خوشبو تری بزن.

https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw





#پارت_پنج_و_هشت

#پارت_58

محکم به عقب هُلَم می دهد و تنم محکم به دیوار می خورد و سست پایه تر از این ها می شوم. تِیک آف پر صدایی به گوشم می رسد. جیغ های بلندی...

دست روی گوش هایم می گذارم، جیغ می کشم. جیغ می کشم. جیغ می کشم.


romangram.com | @romangram_com