#محاق_پارت_135
لبی می گزد:
ـ تو، خودت رفتی!
با شتاب، چند قدم بلند بر می دارم و رویش خم می شوم:
ـ شماها منو بیرون کردید! توعه عوضی، توعه هیچی ندار! گوش کن سپیده، من نمی دونم جهان طلاقت داده یا اصلا سه طلاقه شدی و هرچی، پات وسط زندگیم بیاد، قلمش کردم. چنگ زدم به این زندگی که الان اینجام! می فهمی؟
غمگین نگاهم می کند و همایون شانه هایم را می گیرد و مرا از سپیده دور می کند:
ـ آروم باش. پامچال، اون مادرته. بذار جبران کنه.
با دست عقبش می زنم:
ـ کلیشه ای نباش این قدر، فیلم زیاد می بینی هما؟ رفته عشق و حالش رو کرده، فهمیده؛ یه دختر داره که الان بیست و سه سالشه؟
سیپده، از جا بلند می شود و قدمی به جلو می آید:
ـ اگه ارکیده از دستم رفت، تو حداقل نرو!
هیستریک می خندم:
ـ جهان جون، بچه توی بغلت نذاشته که الان اینی؟ منو نخندون!
دست به کیف می شود و پرشتاب، چیزی از کیفش بیرون می آورد، با دیدنش، متوجه شناسنامه اش می شوم. پوزخندی می زنم و او، شناسنامه اش را ورق می زند:
romangram.com | @romangram_com