#محاق_پارت_136

ـ ببین، خودت ببین! من با جهان ازدواج نکردم.

زیر دستش می زنم و به چشم های تیره اش زل می زنم:

ـ وای نگو، به خاطر من بوده!

*

می شود، یک سری روزها را بی فکر، سپری کرد.

می شود، پای پلی استیشن بنشینی و یک دست فوتبال رئال و بارسا بزنی.

تخمه بشکنی و چای با عطر دارچین بخوری.

می شود، کمی فکرها را با خاک انداز به عقب بفرستی و بعداً فکری برایشان کنی.

می شود، درست، مانند؛ الان شیرکاکائو هم بزنی و کنارش کیک وانیلی بخوری.

می شودها؛ اما قرار نیست، همیشه به می شودها فکر کرد!

نیلوفر، چند روزیست، روزه ی سکوت گرفته است و تنها دیروز از شماره دادن شایان به خودش حرف زد.

کارت مطب، شایان را به من داد و از قربان صدقه های شایان برایم گفت.

حالا کمی آن سمت تر، پشت پنجره آشپزخانه به دعوای زن و مردی که به بیرون کشیده است را با هیجان مسخره ای، نگاه می کند.


romangram.com | @romangram_com