#محاق_پارت_122
ـ امیدوارم کارت هم مثل؛ نخ دادنت رِوال باشه.
می خندد و سمت دراتاق می رود:
ـ تو که منو می شناسی؛ اما....
کمی دقیق تر، گردن به پایین و برجستگی های بدنم نگاه می کند:
ـ کارم توی تخت خواب عالیه!
و با چشمکی وارد اتاق می شود، دود از سرم بلند می شود.
مردک هیز! همین است که تا سی و هشت سالگی مجرد مانده است، یک مشت دکتر و پرستار مونث زیر دستانش نالیده اند، حریص مانده است.
لبم را گازی می گیرم و روی صندلی می شینم و نیلوفر از پشت شیشه در اتاق به داخل اشاره می زند:
ـ ولی خوشتیپه.
نگاهش نمی کنم و چشم هایم را می بیندم و او ادامه می دهد:
ـ از این مدل هاست که کنارش بهت خوش می گذره.
با حرکت گونه ام، بریدگی اذیتم می کند و چشم هایم می سوزد. دردش طاقت فرساست و ناراحتم از اینکه پنجاه درصد مطمئناً این زخم پاک نمی شود.
صورتم با این بریدگی زخمت و خشن شده است. گوشی موبایلم را بالا می آورم و به صورتم نگاه می کنم. انگشت اشاره ام از روی گونه ام تا چانه ام کشیده می شود و سر انگشتم از مایع قرمز رنگ، تر می شود.
romangram.com | @romangram_com