#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_94


با خودکار می زدم روی میز ... صدای گریه ی تینا و بچه های دیگه خیلی رواعصابم بود ... چرا تینا گریه می کرد برای اون بی شرف ها ؟

بااینکه توسط جانی کنترل شده بودن ولی بازم دردناک مرده بودن !

تا چه حد میشه بی رحم بود ؟ واقعا تا چه حد ؟ دیگه اعصابم خط خطی شد

من _ تا فردا می خواید گریه کنید ؟ سریع تر تمومش کنید

گریه ها بدتر شد و منم بااعصابی داغون خودکار و توی دستم خورد کردم و بعد پرتش کردم وسط کلاس ... باتعجب نگاهم کردن ... دوباره معدم به هم پیچید ... دستم و گذاشتم روی دهنم و از کلاس زدم بیرون ... سعی می کردم

بانهایت سرعت انسانی برم ... در دستشویی رو باز کردم و آروم سرم و بردم طرف روشویی و بالا آوردم ... کوچولو داری ضعیفم می کنی !

نیاز مبرمی به خون داشتم ... چشام داشت قرمز می شد ... حالم داشت بد می شد ... دندونای نیشم نمایان شد ... این کوچولو بد من و به بازی گرفته بود

دهنم و شستم ... دندونای نیشم انگشتم و خط انداخت ولی خوب شد !

حالا بااین قیافه چطوری برگردم سرکلاس ؟ تازه به خون هم نیاز دارم

لبخندی نا خودآگاه نشست روی لبم ... چشام وبستم و زیرلب گفتم :

من _ سهــراب ؟ کیفم و بیار

می دونستم جواب میده ... بعد چند دقیقه در دستشویی زده شد ... سریع بازش

کردم ، سهراب بود !

سهراب _ صدات و شنیدم

و بعد به قیافم زل زد ... کیفم واز دستش گرفتم و گفتم :

من _ کسی که نفهمید ؟

سرش و به عنوان منفی تکون داد ... سریع بطری خونم و درآوردم و گذاشتم

روی لبم و سر کشیدم ... بیشتر و بیشتر تشنه خون شده بودم ... ویار من خون بود ! سهراب باکنجکاوی به من نگاه می کرد ... براش تازگی داشت این چیزا

بطری رو آوردم پایین ... همونطور که نگاهم می کرد گفت :


romangram.com | @romangram_com