#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_92
هیرا _ میشـا ؟
آروم گفتم :
من _ جـان میشا ؟
هیرا _ مطمئن باشم راست میگی ؟
لبم و گزیدم ... چی کار کنم ؟ به سختی گفتم :
من _ آره
از درد چشام و بستم ... چقدر داشت حالم از خودم به هم می خورد
بافکر اینکه فراز و فربد مردن اعصابم بدتر بهم ریخت !
بلند شدم و لباسای اضافی رو از تنم در آوردم ... چه قدر هوا گرم شد یهو
تمام مدت نگاه هیرا روی من بود ...
من _ بچه ها رفتن ؟
نفسش و فرستاد بیرون و گفت :
هیرا _ اوهوم .
در کمد و باز کردم و لباسارو گذاشتم توش ... یکی یکی به لباسا نگاه کردم
تا یه دونه لباس خنک پیدا کنم ... با دیدن لباس سفید نخی که راحت بود کشیدمش بیرون و بلافاصله تنم کردم ... آخـــــی !
موهام و باز کردم و رفتم جلوی آیینه نشستم ... مطمئنم هیرا به من مشکوک
شده ... هیرا از من هم زرنگ تر بود !
بُرس و برداشتم و از تو آیینه به هیرا خیره شدم ...
من _ نمیای موهام و شونه کنی ؟
romangram.com | @romangram_com