#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_90


برگشت و نگاهم کرد ... لب باز کرد :

رونالد _ به کسی نگفتم میشا ... حتی به هیرا ... خواستم اول به خودت بگم

تا بفهمم خودتم می دونستی یا نه ؟

درست نشستم رو تخت و گفتم :

من _ داری اعصابم و به هم می ریزی دِ بنال دیگه

یکمی نگاهم کرد و بعد از مدت کوتاهی زمزمه کرد :

رونالد _ تو حامله ای !؟!؟!؟!

مـــات زل زدم بهش ... نمی دونم این دقیقه لعنتی چه قدر گذشت

که تک خندی کردم و باچشمای ریز شده ای گفتم :

من _ شوخی می کنی دیگه ؟

سرش و به عنوان منفی تکون داد ... مگه امکان داشت ؟ من ؟ بچه ؟

یعنی ؟ یه خوناشام یا یه گرگ توی شکم من داره تشکیل میشه ؟

با تته پته گفتم :

من _ ولی ما ... خی ... خیلی مراقب بودیم !

دستاش و کرد توجیب شلوارش و گفت :

رونالد _ من این چیزا رو خیلی خوب می فهمم ... بعد از مادرم و مادر

آدام تو اولین نفری هستی که این ریسک و کرده !

ولو شدم روتخت و دستم و گذاشتم رو پیشونیم ... خدایا ؟ چی بگم ؟

ازت ممنون باشم ؟ یا گله مند ؟ من موجود خوبی نیستم که داری یه نفر


romangram.com | @romangram_com