#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_88
زبونم و آوردم بیرون ... هیرا بادستش زبونم و گرفت و کشید
هیرا _ دیگه بی تربیت نشیا
محکم زدم رودستش که زود کشید دستش و
من _ من برای شوهرم بی تربیتم ... دفعه آخرت باشه زبون خوشگل و نازم
و می کشیا ! ایــــگــش
خندیدیم ... چقدر خوب بود که از دنیای هیولاییمون فاصله گرفتیم برای دقایقی
و چه قدر بهتر که داشتیم توی دنیای انسانیتمون زندگی می کردیم ...
بلند شدیم و دوباره قدم زنان راه افتادیم ... خیابونای شلوغ و پرسروصدا
به من آرامش می داد ... انگار بهم می گفتن ما هستیم ... ما پشتتیم ... دنیا
تموم نشده هنوز !
باخنده وارد کوچه شدیم ... بادیدن جوردن و امیر که عصبی زل زده بودن
به ما خندمون و خوردیم ... باتعجب گفتم :
من _ خبریه ؟
امیر یهو منفجر شد :
امیر _ از اون موقع توحالا همه دارن بهتون زنگ می زنن ... معلوم هست کدوم
گوری هستید ؟
من _ ای بابا ... چیشده مگه ؟
جوردن دست به سینه وایساد و گفت :
جوردن _ این پسرا فراز و فربد به ذهنشون دوباره نفوذ شده بود ... درتعجبیم
romangram.com | @romangram_com