#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_83
من _ دوست ندارم شبم و خراب کنم
لبخند عمیقی زد و گفت :
هیرا _ راستش و بگو چی می خوای ؟
متعرض گفتم :
من _ هیـــرا ؟!؟
خندید ... گارسون اومد سمتمون ... سفارش دادیم غذا رو ...
دستم و گذاشتم زیر چونم و زل زدم به مرد زندگیم .
هیرا _ داری نگرانم می کنی
باتعجب گفتم :
من _ وا برای چی ؟!
دستش و کلافه کشید تو موهاش و گفت :
هیرا _ مثل اون موقعی شدی که گرگینه گازت گرفته بود و شب قبلش فقط
به من زل زده بودی !
خندید و گفتم :
من _ ای کلک ... پس من و زیر نظر داشتی !
لبخند زد و گفت :
هیرا _ چرا تو داشته باشی ولی من نداشته باشم ؟
دستم و از زیر چونم برداشتم و گفتم :
من _ خیلی خوب ... خیلی خوب
گارسون اومد و غذا ها رو گذاشت روی میز ... بادیدن غذا عوق زدم ...
romangram.com | @romangram_com