#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_79

پشتم و تیکه چوبی که توش فرو رفته بود و کشیدم بیرون و پرت کردم اون ور

بلند شدم و به فراز نگاه کردم ... هیرا گرفته بودش و می کوبیدش !

من _ هیرا ؟ هیرا ولش کن

هیرا عصبی گرفتش و نگهش داشت ... وضعیت صورتش داغون شده بود

زل زد توچشماش و گفت :

هیرا _ کی بهت دستور داده ؟

فراز زل زد بهش ... ولی حرفی نزد ... هیرا دندونای نیشش و گذاشت روگلوش

د ... وبعد به من نگاه کرد

هیرا _ شاهپسند هم نخورده

باتعجب رفتم سمتش و خودم زل زدم توچشمای فراز ... آروم لب زدم

من _ کی بهت دستور داده ؟

لب باز کرد :

فراز _ جـانی !

ســـوتــ ... !!

تنها صدایی که تومغزم می پیچید صدای سوت بود ...

ریکی مات زده گفت :

ریکی _ OH MY GOD

جیم هول شده اومد نزدیک و گفت :

جیم _ باید بکشیمش

اما زک مخالفت کرد و گفت :

romangram.com | @romangram_com