#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_78


سایه _ چه غلطی می خوای بکنی ؟

امیر _ یکم بازی

و بعد دستش و گرفت و یکمی از انگشتش و برید ... امیر دستش و گرفت

زیر دست سایه و خون ها ریخت کف دست امیر ...

شروع کرد به ورد خوندن ... خون توی دستش می جوشید ... سایه ناباور

به امیر خیره شده بود ... بعد از مدتی امیر رو کرد طرف ما و گفت :

امیر _ سرعتش نصف سرعت شماست !

آدام _ برای اینکه ما تو دنیا بالاترین قدرت و داریم

سایه عصبی دستش و تکون داد و گفت :

سایه _ الان یعنی چی ؟ شما چه زهرمارهایی هستید ؟ مثل من جهنده یا

مثل این دوتا اسکل ضایع کنترل کننده آب و آتش ؟

آرمان جهش برد سمتش و گفت :

آرمان _ هـــوی حواست و جمع کن

هیرا غرید :

هیرا _ بتمرگــــید !

همه ساکت شدیم ... حتی تن و بدن من هم لرزید ... اومدم حرف بزنم که

درد بدی توی کتفم پیچید

من _ آخ !

هیرا به طرفم نگاهی انداخت و بعد باسرعت رفت پشت سرم ... دستم و بردم


romangram.com | @romangram_com