#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_76
سایه _ تو لعنتی من و کجا آوردی ؟
هیرا عصبی بلند شد تا یورش بیاره سمتش که آدام گرفتش ...
دستم و گذاشتم رودستش و محکم پیچوندمش ... جوری که جیغش تمام
خونه رو لرزوند ... تابه خودش بیاد باسرعت جاهامون و عوض کردم و من
بودم که دستام حالا حصار گلوش شده بود !
زل زدم توچشماش و گفتم :
من _ توچی هستی ؟
به سختی درحالی که دست و پا می زد گفت :
سایه _ یه ... یه جهنده
بیشتر بهش چشم دوختم
من _ چندوقته ؟
سایه _ یه ... یه سال میشه
بلندش کردم و پرتش کردم روزمین ...
من _ راستش و بگو ... توانباری دانشگاه چه غلطی می کردی ؟
سهراب و آرمان نگاهی متعجب بهش انداختن ...
درحالی که سرفه می کرد تا نفس بگیره گفت :
سایه _ به توچه ؟ مفتشی ؟
لبخندم بدجنس تر شد و گفتم :
من _ تنبیه خوبی نیست !
romangram.com | @romangram_com