#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_74


من _ اوهوم

مقعنش و سرش کرد ... توی ذهنم به رونالد گفتم که اون آشغالا رو دور از دید

تینا قرار بدن !

از اتاق خارج شدیم و کمکش کردم بره پایین ... نگاهی به جمع انداخت و لبخند

زد و گفت :

تینا _ واقعاممنون ...

همه لبخند زدن بهش ... هیرا اومد جلو و حالش و پرسید ... تعجب کرده بود از حضور تینا !

رونالد تینا رو برد و تینا بعد از خداحافظی با من از خونه رفت بیرون ...

برگشتم که هیرا بااخم گفت :

هیرا _ چند وقتیه که حس می کنم یه چیزایی و ازم پنهون می کنی

سرم و تکون دادم و گفتم :

من _ بعدا باهم حرف می زنیم

دستش و کوبید رومیز و گفت :

هیرا _ یادتون رفته من رئیستونم هنوز

بهت زده خیره شدم بهش ... حتی رئیس من ؟ منی که همسرشم ؟!؟

نگاه از نگاه دلخورم گرفت و دوخت به زمین ...

آدام اومد جلو و گفت :

آدام _ هی پسر چته ؟ میشا نگران حال تو بود

میسن _ حق بااونه ... ما همه نگران توییم


romangram.com | @romangram_com