#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_73

من _ نگرانشون نباش ... حسابی از خجالتشون دراومدم ... تو فقط باید یه کاری کنی

دوباره زل زدم توچشمهاش ... مجبور بودم ...

من _ چندروزی خونه می مونی و اصلا بیرون نمیری

دوباره سرش و تکون داد و چشمای مشکیش و بست ... !

ولی یهو چشماش و باز کرد و گفت :

تینا _ میشا ؟

من _ بله ؟

سرش و انداخت پایین و درحالی که باانگشتاش بازی می کرد و گفت :

تینا _ ممنونم ازت ... تازه می فهمم چقدر دوستت دارم ... ببخشید که این

همه سال اذیتت کردم ... واقعا شرمندم

لبخند دردناکی زدم و دستم و گذاشتم روشونش و گفتم :

من _ مهم نیست ... گذشته ها گذشته ...

بلند شدو نگاهی گذرا به اتاق انداخت و گفت :

تینا _ اتاق شیکیه ... برای کیه ؟

لبخندم پررنگ شد و گفتم :

من _ رونالد

ابروش و انداخت بالا ...

من _ من اینجا یکمی کار دارم ... اگه رونالد ببرتت مشکلی نداری ؟

سرش و آروم تکون داد و گفت :

تینا _ نه ... خیلی آقای خوبیه ...

romangram.com | @romangram_com