#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_72


من _ ساکت شیــد ...

ساکت نگاهم کردن ... دست به کمر زدم و درحالی که لبم و می جوییدم این ور و اون ور رفتم ... جولیا اومد سمتم و گفت :

جولیا _ داری با خودت چی کار می کنی ؟

بدون توجه به حرفش سرم و بلند کردم و گفتم :

من _ آرمان و سهراب کوشن ؟

صدای آرمان از سمت چپم بلند شد ...

آرمان _ ما اینجاییم

نگاهش کردم و سرم و تکون دادم ... رونالد از طبقه دوم اومد پایین و گفت :

رونالد _ به هوش اومده میشا

باسرعت نور حرکت کردم سمت بالا ... در اتاق و باز کردم ...

روی تخت نشسته بود و متعجب به شکمش خیره شده بود

من _ تینا ؟ خوبی ؟

سرش و بلند کرد و مات گفت :

تینا _ میشا ؟ چخبره ؟ جای زخم نیست

بی اهمیت بهش نشستم روتخت و موهاش و از توی صورتش کنار زدم و زل زدم توچشماش

من _ تو حالت خوب بوده ... یکمی کسالت داشتی که رونالد کمکمون کرد و اومدی اینجا

سرش و تکون داد و گفت :

تینا _ آره ... راستی فراز و فربـ...

اومدم میون حرفش و گفتم :


romangram.com | @romangram_com