#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_68
و زل زدم به اون دوتای آشغال !
من _ من و یادتونه دیگه نه ؟ استاد خوب و مهربونتون ... ولی اینجا من دیگه
مهربون نیستم ... یکمی خشنم فقط
باسرعت نور حمله بردم طرف فراز و بلندش کردم ... قیافم ترسناک شده
بود و باعث می شد که صدای دادش دربیاد ... فربد هم از اون طرف
من _ کثـافت ... آشـــغال فکر کردی آدمای خر دور و برت وگرفتن ؟
کوبیدم به دیوار و گردنش و فشار دادم ... صدای ترق توروقش بلند شد ...
من _ به تینا ت*ج*ا*و*ز کردی بس نبود ؟ می دونستی که من
خواهرشم ... خونت و می ریزم ... همراه دوست جونت ... همون طور که عفت
وآبرو وخون خواهرم و ریختی !
باناخنم گلوش و فشار دادم که خون زد بیرون ... بی طاقت دندونای نیشم و
قرار دادم روگردنش و خونش و خوردم ... صدای زجــه فربد باعث شد
که از طرف یکی از بچه ها چـک محکمی بخوره ... به طرف فربد رفتم
و گرفتمش و تا می خورد زدمش ... خون از صورتشون و بدنشون می چکید
روکردم طرف آرمان و سهراب که متعجب نگاهم می کردن گفتم :
من _ چاقو ؟ دارید ؟
آرمان اومد طرفم و گفت :
آرمان _ بهتره تمومش کنی ...
سهراب عصبی گفت :
romangram.com | @romangram_com